این اجتناب ناپذیر بود که جاده ای که معلم و شیوا طی می کردند غم انگیز باشد، اما همه اوقات آنها تاریک نبود. بسیاری از روزهای آنها شادی آرام و درخشانی داشتند. روزهای راحت نور خورشید و نسیم ملایم که در آن هیچ اتفاق مهمی رخ نداده است. روزهایی که نادیده ماندند...تا حالا. اینها داستانهای فرعی دو نفر است - یکی انسان، یکی غیرانسانی - که در گرگ و میش مه آلودی که شب را از روز جدا می کند، درنگ می کنند.